در خصوص ولايت و خلافت بلافصل اميرالمؤمنين على بن ابيطالب (ع) بيش از هزار دليل آورده شده و عالمان بزرگ شيعه و سنّى در اين باره كتابها نوشتهاند، كتابهايى مانند: عبقات الانوار، المراجعات، الغدير، احقاق الحقّ از عالمان برجسته شيعه، و ينابيع الموّدة، فصول المهمّة و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد از عالمان بزرگ اهل سنّت، ما از بين اين دليلها به سه دليل اشاره مىكنيم:
دليل اوّل: اميرالمؤمنين (ع) از هر نظر مخصوصاً از نظر علمى بر همگان مقدّم است و اگر غير از آيه مباهله - كه اميرالمؤمنين (ع) در آن، »نَفْس پيامبر گرامى«(ص) ناميده شده است - نشان ديگرى براى افضل بودن حضرت على(ع) نبود، همين آيه كافى بود كه او افضل خلق خدا دانسته شود:
»فَمَنْ حاجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جائَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوا نَدْعُ اَبْنائَنا وَ اَبْنائَكُمْ وَ نِسائَنا وَ نِسائَكُمْ وَ اَنْفُسَنا وَ اَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبينَ«.
] - آل عمران / 61. [
»هر گاه بعد از علم و دانشى كه به تو رسيده، كسانى با تو به ستيز برخيزند، به آنها بگو بياييد ما فرزندان خود را دعوت كنيم شما هم فرزندان خود را، ما زنان خويش را دعوت كنيم شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت كنيم، شما هم از نفوس خود، آنگاه مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغ گويان قرار دهيم«.
و از نظر عقلى، بديهى است كه هر كس افضل است بايد مقدّم باشد، بويژه در امر مهمّى چون خلافت و ولايت و اگر براى اين قاعده كلّى، غير از »آيه أَحَقّيّت« دليلى نداشتيم، كافى بود كه بدانيم از نظر قرآن شريف و عقل، اميرالمؤمنين (ع) خليفه بلافصل پيامبر گرامى (ص) است:
»اَفَمَنْ يَهْدى اِلَى الْحَقِّ اَحَقُّ اَنْ يُتَّبَعَ اَمَّنْ لا يَهِدّى اِلاَّ اَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ«.
] - يونس / 35. [
»آيا كسى كه هدايت به سوى حقّ مىكند براى پيروى شايستهتر است يا آن كسى كه خود هدايت نمىشود مگر آنكه هدايتش كنند؟ شما را چه مىشود، چگونه داورى مىكنيد«.
دليل دوّم: پيامبر گرامى (ص) به اقرار شيعه و سنّى طبق روايات متواتر، هر كجا فرصتى به دست مىآوردند خلافت اميرالمؤمنين (ع) را گوشزد مىكردند.
به طور متواتر از شيعه و سنّى نقل شده است كه وقتى آيه:
»وَ اَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الْاَقْرَبينَ«.
] - شعراء / 214. [
»خويشاوندان نزديك را هشدار ده«.
نازل شد، پيامبر گرامى (ص) سران قوم خود را فرا خواندند و دعوت خويش را آغاز فرمودند و در همان جلسه كه در حقيقت، اوّلين دعوت رسمى پيامبر گرامى(ص) بود اميرالمؤمنين (ع) را به طور علنى به خلافت منصوب كرده و فرمودند:
»اِنَّ هذا اَخى وَ وَصيّىِ وَ وَزيرى وَ خَليفَتى فيكُمْ«.
] - به درستى كه او برادر و وصى و ياور و جانشين من در بين شماست (بحار الانوار، ج 18، ص 191، ح 27). [
»بدرستى كه او (على) برادر و وصى و ياور و جانشين من است در بين شما«.
بعد از آن نيز در خِلال هر فرصتى، خلافت آن حضرت را به صراحت يادآورى مىفرمودند.
] - بحار الانوار، ج 22، ص 497، باب 1، ح 44. [
پيامبر گرامى (ص) همچنين بارها به حديث منزلت كه تواتر لفظى دارد اشاره كرده و به اميرالمؤمنين (ع) فرمودند:
»اَنْتَ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى اِلّا أَنَّهُ لا نَبِىَّ بَعْدى«.
] - بحار الانوار، ج 26، ص 3، باب 14، ح 1. [
»تو نسبت به من مانند هارون هستى نسبت به موسى، مگر اينكه بعد از من پيامبرى نخواهد آمد«.
نظير اين روايات در كتابهاى معتبر شيعه و سنّى به تواتر ديده مىشود. براى اهل انصاف و معرفت اينگونه روايات قابل توجيه بر امر ديگر نيست و به خوبى بر خلافت بلافصل اميرالمؤمنين على (ع) دلالت دارد و اگر توجيه نيز بشود، توجيه كننده مىداند كه توجيه غلطى است و از لجاجت و عناد سرچشمه مىگيرد.
جريان غدير خم نيز به تواتر از سوى بيش از پانصد نفر از عالمان بزرگ شيعه و سنّى نقل شده است. بهترين كتابهايى كه درباره اين ماجرا سخن گفتهاند، كتاب شريف »عبقات الانوار« و كتاب ارزشمند »الغدير« است.
جريان غدير خم به اختصار چنين است: پيامبر گرامى (ص) هنگام مراجعت از حَجَّة الوداع »آخرين مرتبهاى كه به حجّ مشرّف شدند« در محلّى به نام غدير خم توقّف كرده و دستور فرمودند تا پيش رفتگان بازگردند و صبر نمودند تا كسانى كه نيامدهاند به محل غدير خم برسند و بعد از گرد آمدن بيش از صد هزار نفر در آن بيابان فرمودند: بايد پيامى از خداوند را به مردم برسانم، و در غير اين صورت، هيچ كارى نكردهام، سپس اين آيه را قرائت فرمودند، اين آيه ابتدا در مكّه و سپس در غدير خم نازل شد:
»يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ«.
] - مائده / 67. [
»اى پيامبر آنچه را از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است (به مردم) برسان و اگر (چنين) نكنى رسالت او را انجام ندادهاى، خداوند تو را از (گزند) مردم حفظ مىكند«.
آنگاه نماز ظهر را خواندند و بر فراز يك بلندى رفته و به مردم فرمودند:
»من بزودى از ميان شما خواهم رفت«
سپس حديث ثقلين را خواندند، آنگاه فرمودند:
»أَلَسْتُ اَوْلى بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ«؟
»آيا من اولى به شما نيستم از خودتان«؟
معناى اين سخن اين است كه آيا من بر شما حكومت ندارم؟ زيرا حكومت در اسلام كه از طرف خداى متعال به حاكم داده مىشود به اين معنى است كه خواست خدا در مال و جان و اولاد و همه متصرّفات، بر خواست ديگران مقدّم است، چنانكه قرآن شريف مىفرمايد:
»وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ اِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ اَمْرَاً اَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ اَمْرِهِمْ«.
] - احزاب / 36. [
»هيچ مرد و زن با ايمانى حقّ ندارد هنگامى كه خدا و پيامبرش امرى را لازم بدانند، اختيارى (در برابر فرمان خدا) داشته باشد«.
پس از سئوال پيامبر(ص)، همه گفتند: آرى، شما بر ما حكومت داريد و اولى هستيد، آنگاه پيامبر(ص)، اميرالمؤمنين (ع) را بر سر دست بلند كرده و فرمودند:
»مَنْ كُنْتُ مَولاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَولاهُ«.
»هر كسى من مولاى او هستم اين على مولاى اوست«.
و اين جمله را سه مرتبه تكرار كردند سپس فرمودند:
»اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَ اَدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَيْثُ دارَ اَلا فَلْيُبْلِغُ الشَّاهِدُ الْغائِبَ«.
»خداوندا ! دوست بدار آن كس كه على (ع) را دوست مىدارد و دشمنى فرما با آن كس كه با على (ع) دشمنى مىورزد و يارى فرما آن كس كه او را يارى مىدهد و خوار فرما آنكه را كه او را خوار مىكند. و او را محور حقّ قرار ده. آگاه باشيد كه بايد شاهدان و حاضران، سخن مرا به غائبان از اين جمع برسانند«.
همه مردم با اميرالمؤمنين(ع) بيعت كردند. اوّلين كسانى كه با جمله »بَخٍّ بَخٍّ لَكَ يا عَلى اَصْبَحْتَ مَولاى وَ مَولى كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ« با حضرت على (ع) بيعت نمودند] - مبارك باد، مبارك باد بر تو اى على، تو اينك مولاى من و مولاى هر مرد و زن با ايمان گرديدى. [
عمر، ابوبكر، عثمان، طلحه، زبير و.... بودند. سپس اين آيه شريفه نازل شد:
»اَلْيَومَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَروُا مِنْ دينِكُمْ فَلا تَخْشَوهُمْ وَ اخْشَونِ اَلْيَومَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ اَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى وَ رَضيتُ لَكُمُ الْاِسْلامَ ديناً«.
] - مائده / 3. [
»امروز كافران از (زوال) دين شما مأيوس شدند، بنابراين از آنها نترسيد و از من بترسيد امروز دين شما را برايتان كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را براى شما (به عنوان) آيينى برگزيدم«.
دلالت همه روايات مخصوصاً روايت غدير براى اثبات ولايت اميرالمؤمنين(ع) بسيار روشن است.
دليل سوّم: در قرآن شريف آياتى در شأن اميرالمؤمنين (ع) وارد شده است. بهترين و يا لااقلّ از بهترين آيات در اين باره، »آيه ولايت« است:
»اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ امَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَ هُمْ راكِعُونَ«.
] - مائده / 55. [
»سرپرست و ولىّ شما تنها خداست و پيامبر او و آنها كه ايمان آوردهاند، همانها كه نماز را بر پا مىدارند، و در حال ركوع زكات مىدهند«.
شكّى نيست كه اين آيه شريفه در شأن اميرالمؤمنين (ع) و در موقعى كه انگشترى خود را در نماز و هنگام ركوع به فقير اعطاء فرمودند، نازل شده است، زيرا علاوه بر اتّفاق شيعه، مرحوم علّامه امينى در الغدير آورده است كه بيش از بيست نفر از عالمان بزرگ اهل سنّت و هر يك از طرق متعدّد و مختلف نقل كردهاند كه اين آيه شريفه در شأن اميرالمؤمنين على(ع) هنگامى كه آن حضرت انگشترى خود را در ركوع به فقير داند، نازل شده است و حتّى برخى از عالمان بزرگ اهل] - الغدير، ج 2، ص 52. [
سنّت با آنكه داراى تعصّب خاصّى در اعتقادات خود هستند ولى گفتهاند كه مفسّرين اجماع كردهاند كه اين آيه شريفه در شأن امام على بن ابيطالب (ع) نازل شده است.
همچنانكه شكّى نيست كه مراد از »ولايت« در اين آيه شريفه، دست كم، ولايت تشريعى است، يعنى حكومت الهيّه بر مردم، ولى اينكه گفته شود كه مراد از ولايت، »محبّت« يا »نصرت« يا مفاهيمى نظير اينهاست، علاوه بر اينكه، چنين آرايى، بازى كردن با الفاظ بلكه با وجدان و انديشه و شعور است، با كلمه »انّما« در ابتداء آيه شريفه منافات دارد. آنچه با نظر دقيق به آيه شريفه، استفاده مىشود اين است كه خداى متعال ولايت تكوينى و ولايت تشريعى خود را كه به طور ذاتى و استقلالى داراست، به طور تبعى و غير ذاتى به پيامبر گرامى(ص) و اميرالمؤمنين(ع) عنايت فرموده است.
در اينجا لازم است تذكرى داده شود و آن اينكه شيعه و سنّى بايد توجّه كنند كه اهميّت دادن خداى متعال و رسول گرامى(ص) به ولايت اهل بيت: مخصوصاً ولايت اميرالمؤمنين (ع) چيزى نيست كه قابل انكار باشد. انكار يا توجيه اين امر در حقيقت نفى عقل و بازى با الفاظ است و جز لجاج و عناد و تقليد از گذشتگان منشأ ديگرى ندارد.
»اِنَّا وَجَدْنا ابائَنا عَلى اُمَّةٍ وَ اِنَّا عَلى اثارِهِمْ مُقْتَدُونَ«.
] - زخرف / 23. [
»ما پدران خود را بر آيينى يافتيم و به آثار آنان اقتدا مىكنيم«.
عقل چگونه مىتواند قبول كند كه خداى متعال امر ولايت را - كه بالاتر از هر چيزى است - در قرآن شريف كه عرصه بيان همه امور مهمّ است، ذكر نفرمايد؟ و يا رسولاللَّه(ص) كه مبيّن قرآن شريف است آن را بيان نفرمايد؟
»وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَىءٍ«.
] - نحل / 89. [
»و ما اين كتاب را بر تو نازل كرديم كه بيانگر همه چيز است«.
»وَ اَنْزَلْنا اِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ اِلَيْهِمْ«.
] - نحل / 44. [
»و ما اين ذكر (قرآن) را بر تو نازل كرديم تا آنچه به سوى مردم نازل شده است براى آنها روشن سازى«.
پيامبر اسلام (ص) نيز از بيان آنچه مربوط به سعادت جامعه اسلامى بود كوتاهى نفرمودند، همانگونه كه در حجّة الوداع فرمودند:
»ما مِنْ شَىْءٍ يُقَرِّبُكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ وَ يُباعِدُكُمْ عَنِ النَّارِ اِلّا وَ قَدْ اَمَرْتُكُمْ بِهِ وَ ما مِنْ شَىْءٍ يُقَرِّبُكُمْ مِنَ النَّارِ وَ يُباعِدُكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ اِلّا وَ قَدْ نَهَيْتُكُمْ عَنْهُ«.
] - بحار الانوار، ج 67، ص 96، باب 47، ح 3. [
»هيچ چيزى نيست كه شما را به بهشت نزديك و از آتش دور كند، مگر آنكه شما را به آن چيز امر كردم و هيچ چيزى نيست كه شما را به آتش نزديك و از بهشت دور كند، مگر آنكه شما را از آن باز داشتم«.
آيا مىتوان اين خلاف حكمت را به خداى متعال و رسول گرامى (ص) نسبت داد كه مردم در سفر، براى مقاصد جزيى - چه رسد در وقت مرگ - براى خود جانشين معيّن مىكنند، يا براى صغار خود در هنگام سفر - چه رسد در وقت مرگ - وصىّ مىگمارند، مخصوصاً اگر آن امور يا صغار را در معرض خطر يا فساد ببيند و اگر در اين باره كوتاهى كنند همه آنان را مذمّت مىكنند. ولى خداى متعال و رسول گرامى (ص) در امر خطير خلافت با آن همه خطرها كه در اواخر عمر پيامبر گرامى(ص) بود كوتاهى كردهاند؟ خطرهايى نظير هجوم استكبار جهانى آن روز مانند روم و ايران، و بالاتر از آن هجوم منافقان كه با كمال صراحت مىگفتند ما منتظر مرگ كسى هستيم كه اولاد ندارد و نيز خطر كارشكنيهاى يهود و مشركانى كه قلباً ايمان نياورده بودند و در پى فرصتى براى آسيب رساندن به اسلام بودند. چگونه مىتوان گفت خداى متعال و رسول گرامى او براى رفع اين خطرها كارى نكردند؟ قرآن شريف در آيه »اكمال« به همين امر مهمّ گوشزد مىكند:
»اَلْيَومَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ فَلا تَخْشَوهُمْ وَ اخْشَونِ«.
] - مائده / 3. [
»امروز كافران از (زوال) دين شما مأيوس شدند، بنابراين از آنها نترسيد و از من بترسيد«.
قرآن شريف مىفرمايد با روشن شدن امر خلافت و حكومت، دشمن مأيوس شد، ديگر از او نترسيد بلكه از اختلاف كه مخالفت با خدا و موجب از بين رفتن اسلام است بترسيد.
پاسخ برخى از شبهات در مورد امامت اميرالمؤمنين(ع):
شبهه اوّل: واگذارى امر ولايت و تعيين ولىّ به رأى مردم:
از آنچه تاكنون بيان شد پاسخ اين ادّعاى شبهه انگيز كه گفته شده: نبىّ اكرم(ص)، امر ولايت و تعيين حاكم را به مردم و رأى آنان واگذار فرمودند، روشن مىشود، علاوه بر آنكه اين ادّعا با روش و سيره آن حضرت و با عقل و درايت ايشان و با حكمت الهى نيز سازگار نيست.
شبهه دوّم: شخصى بودن و غير وحيانى بودن نصب اميرالمؤمنين(ع)
همچنين اين شبهه كه گفتهاند: نصب اميرالمؤمنين(ع) در غدير خم به ولايت توسّط پيامبر، امرى شخصى بود نه برخاسته از وحى الهى، و چون امّت اسلامى تشخيص داد كه ولايت اهلبيت:، صلاح اسلام نيست با ابوبكر بيعت كردند و در اثر بيعت مردم، وى خليفه و ولىّ و حاكم اسلام گرديد، اين هم، شبههاى نادرست و ادّعايى بدون دليل است چرا كه اگر چنين احتمالهايى در اسلام مطرح شود بايد گفت كه بنياد اسلام سُست خواهد شد، زيرا در اين صورت راجع به نماز، روزه، خمس، زكات، حجّ، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر، تولّا و تبرّا نيز اين احتمال مطرح خواهد شد كه پيغمبراكرم(ص) نظرات شخصى خود را فرمودهاند در حالى كه آن بزرگوار، هر آنچه فرموده است، وحى الهى است:
»ما يَنْطِقُ عَنِ الهَوى إِنْ هُوَ إِلّا وَحْىٌ يُوحى«.
] - نجم / 3 - 4. [
»و هرگز از روى هواى نفس سخن نمىگويد، سخن او، هيچ چيز، غير از وحى خداوند كه بر او نازل مىشود نيست«.
و نصب خلافت و ولايت، بدون ترديد، از فروع دين، مهمتر و بالاتر است، امام صادق(ع) فرمود:
»بُنِىَ الْاِسْلامُ عَلى خَمْسٍ، عَلَى الصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ وَ الصَّومِ وَ الْحَجِّ وَ الْوِلايَةِ وَ لَمْ يُنادَ بِشَىْءٍ مِثْلَ ما نُودِىَ بِالْوِلايَةِ«.
] - بحار الانوار، ج 65، ص 329، باب 27، ح 1. [
»اسلام بر پنج چيز بنا شده است، نماز و زكات و روزه و حجّ و ولايت، و به (سوى) هيچ كدام (از اينها) دعوت نشده، آنگونه كه به (سوى) ولايت فراخوانده شده است«.
شبهه سوّم: عدم وجود نام اميرالمؤمنين و فرزندانشان: در قرآن شريف:
شبهه ديگرى مطرح شده است كه اگر امر ولايت از اهميّت بسيارى برخوردار است و اگر امامت حضرت امام على (ع) و فرزندانشان قطعى است، چرا خداى متعال نام اميرالمؤمنين و ساير امامان: را در قرآن شريف نياورده است؟ آيا حكمت الهى اقتضا نداشت كه براى رفع هميشگى نزاع از ميان امّت اسلامى نام وصىّ پيامبر و ساير امامان را در قرآن كريم بياورد؟ اينكه نام ايشان در قرآن كريم نيامده است دليلى است بر اينكه امر خلافت به امّت اسلامى واگذار شده است.
در پاسخ از اين شبهه، سه جواب را مطرح مىكنيم:
جواب اوّل) در قرآن شريف اگر چه نام على بن ابيطالب (ع) به صراحت نيامده است لكن چنانكه گفتيم، از آن بزرگوار، در موارد متعدّد سخن گفته شده است و اين ماييم كه بايد با تدّبر و دقّت، آن را بيابيم.
توضيح مطلب چنين است كه قرآن شريف مثلاً فرموده است:
»اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ امَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَ هُمْ راكِعُونَ«.
] - مائده / 55. [
»سرپرست و ولىّ شما تنها خداست و پيامبر او و آنها كه ايمان آوردهاند، همانها كه نماز را بر پا مىدارند و در حال ركوع زكات مىدهند«.
تدبّر در اين آيه شريفه اقتضا مىكند كه مصداق آيه را بيابيم. تفحّص در تاريخ معلوم مىكند كه مراد از آيه شريفه، على بن ابيطالب (ع) است. به عبارت ديگر قرآن كريم تنها عناوين كلّى را بيان مىكند و به جزئيات نمىپردازد و امّت اسلامى بايد با تفحّص و تدبّر مصاديق اين عناوين كلّى را بيابد. درباره خلافت و ولايت - چنانكه قبلاً گفته شد - لااقلّ سيصد آيه نازل شده است و ما بايد شأن نزول و مصاديق اين آيات، چگونگى تطبيق كليّات بر موارد، و نتايج آن را با تدبّر در قرآن كريم و تفحّص در روايات و تاريخ به دست آوريم. قرآن شريف بر اين تفحّص علمى تأكيد فرموده است:
»اَفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرانَ اَمْ عَلى قُلُوبٍ اَقْفالُها«.
] - محمّد / 24. [
»آيا قرآن را مورد تدبّر قرار نمىدهيد يا آنكه بر قلبهايتان، قفل زده شده است«؟
جواب دوّم) همه فروع دين نيز مانند ولايت و خلافت است و قرآن شريف آن را به طور كلّى بيان فرموده است و تعيين موارد آن را به رسول گرامى (ص) واگذار كرده است:
»وَ اَنْزَلْنا اِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ اِلَيْهِمْ«.
] - نحل / 44. [
»و ما اين ذكر (قرآن) را بر تو نازل كرديم تا آنچه به سوى مردم نازل شده است براى آنها روشن سازى«.
قرآن درباره نماز، روزه، خمس، زكات، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر، تولّا و تبرّا نيز به بيان خصوصيّات نپرداخته است و تنها كلّيت وجوب آنها را بيان فرموده است، مثلاً در قرآن شريف مىخوانيم:
»اَقِمِ الصَّلوةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ اِلى غَسَقِ اللَّيْلِ وَ قُرانَ الْفَجْرِ«.
] - اسراء / 78. [
»نماز را از زوال (هنگام ظهر) تا نهايت تاريكى شب بر پا دار و همچنين قرآن فجر (نماز صبح) را«.
ولى كيفيّت نماز، ركعات و خصوصيّات آن را پيامبر گرامى (ص) - كه مبيّن قرآن شريف است - بايد بيان كند، و همچنين است آيه ولايت، آيه تطهير، آيه تبليغ، آيه اولىالامر و ... كه پيامبر گرامى (ص) مصاديق آن را تعيين مىكند.
در كتاب كافى نقل شده است كه ابو بصير از زبان مردم به امام صادق(ع) عرض كرد، چرا نام اميرالمؤمنين و ديگر امامان: در قرآن شريف نيامده است؟، حضرت صادق(ع)، در پاسخ وى، همين مطلب را فرمودند.
] - اصول كافى، ج 1، ص 286، ح 1. [
جواب سوّم) از تاريخ و روايات فراوان به دست مىآيد كه مردم آن روز اگر نام اميرالمؤمنين و ساير امامان: را در قرآن شريف مىيافتند، از روى عناد و از سرِ لجاجت زير بار نمىرفتند و از اطراف پيامبرگرامى(ص) متفرّق مىشدند و قطعاً به اسلام ضربه سختى مىخورد. به عبارت ديگر خداى متعال بر اساس مصلحت اهمّ، به طور كلّى و عنوانى نه جزيى و مصداقى، با اشاره و شأن نزول نه با تصريح، نام اهل بيت: را در قرآن شريفآورده است. خداى متعال در »آيه تبليغ« به همين مطلب اشاره دارد زيرا اوّلاً امر به تبليغ و بيان ولايت مىكند:
»يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ«.
] - مائده / 67. [
»اى پيامبر آنچه را از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است (به مردم) برسان«.
و ثانياً نسبت به جان پيامبر، پيش نيامدن حادثه، عدم شورش و .... تعهّد كرده و آسوده باش مىدهد:
»وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ«.
] - مائده / 67. [
»و خدا تو را از (گزند) مردم حفظ مىكند«.
در روايات آمده است كه پيامبر گرامى (ص) بيم آن داشتند كه مردم مرتدّ شوند و يا ايشان را تكذيب كنند و زير بار تبليغ امر ولايت نروند، بنابراين، اين تبليغ براى ايشان مشكل بود و به خداى متعال پناه مىبرند. عبارات بعضى از اين روايات را در اينجا مىآوريم:
الف) »قالَ الْباقِرُ (ع): .... فَاَمَرَ اللَّهُ تَعالى مُحَمَّداً (ص) اَنْ يُفَسِّرَ لَهُمُ الْوِلايَةَ كَما فَسَّرَ لَهُمُ الصَّلوةَ وَ الزَّكوةَ وَ الصَّومَ وَ الحَجَّ فَلَمَّا اَتاهُ ذلِكَ مِنَ اللَّهِ ضاقَ بِذلِكَ صَدْرُ رَسُولِاللَّهِ (ص) وَ تَخَوَّفَ اَنْ يَرْتَدُّوا عَنْ دينِهِمْ وَ اَنْ يُكَذِّبُوهُ فَصاقَ صَدْرُهُ وَ راجَعَ رَبَّهُ - عَزَّوَجَلَّ - فَاَوحَى اللَّهُ - عَزَّوَجَلَّ - اِلَيْهِ: يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ«.
] - اصول كافى، ج 1، ص 289، ح 4. [
»امام باقر (ع) فرمود: .... خداوند دستور داد به حضرت محمّد(ص) كه ولايت را براى مردم تفسير كند همانگونه كه نماز و زكات و روزه و حجّ را براى آنها تفسير كرده است، پس هنگامى كه اين دستور از جانب خدا رسيد سينه پيامبر تنگ شد و ترسيد كه مردم از دينشان برگردند و او را تكذيب كنند، پس به خدا مراجعه كرد (و راه چاره خواست) خداوند وحى كرد: اى پيامبر، آنچه از جانب پروردگارت به تو نازل شده است ابلاغ كن و اگر چنين نكنى رسالت او را انجام ندادهاى و خدا تو را از (گزند) مردم حفظ مىكند«.
ب) »فَقالَ عِنْدَ ذلِكَ - حينَ اَمَرَ اللَّهُ بِتَبْليغَ الْوِلايَةِ - رَسُولُاللَّهِ(ص): اُمَّتى حَديثُوا عَهْد بِالْجاهِلِيَّةِ وِ مَتى اَخْبَرْتُهُمْ بِهذا فى اِبْنِ عَمّى يَقُولُ قائِلٌ وَ يَقُولُ قائِلٌ .... فَنَزَلَتْ: »يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَةُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ اِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِى الْقَومَ الْكافِرينَ«.
] - اصول كافى، ج 1، ص 290، ح 6. [
»پيامبر (هنگامى كه مأمور به ابلاغ ولايت شد) عرض كرد: (خدايا) امّت من با دوران جاهليّت فاصلهاى ندارند و هر گاه مسأله ولايت پسر عمويم را به آنها بگويم هر كدام چيزى خواهند گفت، آنگاه اين آيه نازل شد: »اى پيامبر آنچه را از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است (به مردم) برسان و اگر (چنين) نكنى رسالت او را انجام ندادهاى، خداوند ترا از (گزند) مردم حفظ مىكند، به درستى كه خداوند قوم كافر را هدايت نمىكند«.
ج) »ثُمَّ اَنْزَلَ اللَّهُ اَنْ اَعْلِنْ فَضْلَ وَصِيِّكَ فَقالَ رَسُولُاللَّهِ(ص): رَبِّ اِنِّ الْعَرَبَ قَومٌ جُفاةٌ لَمْ يَكُنْ فيهِمْ كِتابٌ وَ لَمْ يُبْعَثْ اِلَيْهِمْ نَبِىٌّ وَ لا يَعْرِفُونَ فَضْلَ الْاَنْبِياءِ وَ لا شَرَفَهُمْ وَ لا يُؤْمِنُونَ بى اِنْ اَنَا اَخْبَرْتُهُمْ بِفَضْلِ اَهْلِ بَيْتى، فَقالَ اللَّهُ - جَلَّ ذِكْرُهُ -: »وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ« »وَ قُلْ سَلامٌ فَسَوفَ يَعْلَمُونَ« فَذَكَرَ مِنْ فَضْلِ وَصِيِّهِ ذِكْراً، فَوَقَعَ النِّفاقُ فى قُلُوبِهِمْ .... وَ لا يَزالُ يُخْرِجُ لَهُمْ شَيْئاً مِنْ فَضْلِ وَصِيِّهِ .... فَلَمَّا رَجَعَ مِنْ حَجَّةِ الْوِداعِ نَزَلَ جِبْرِئيلُ فَقالَ: »يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ الناسِ اِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِى الْقَومَ الْكافِرينَ«، فَنادَى النَّاسَ فَاجْتَمَعُوا .... فَقال: مَنْ كُنْتُ مَولاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَولاهُ، .... فَوَقَعَتْ حَسْكَةُ النِّفاقِ فى قُلُوبِ الْقَومِ وَ قالُوا ما اَنْزَلَ اللَّهُ هذا عَلى مُحَمَّدٍ قَطُّ وَ ما يُريدُ اِلّا اَنْ يَرْفَعَ اِبْنَ عَمِّهِ«.
] - اصول كافى، ج 1، ص 293، ح 3. [
»سپس خداوند نازل كرد كه فضيلت جانشين خود را به طور علنى بگو، پيامبر عرض كرد: پروردگارا عرب مردمى جفا كار هستند كتابى در بين آنها نبوده و پيامبرى بر ايشان مبعوث نشده و فضل و شرف پيامبران را نمىدانند و اگر فضيلت اهل بيتم را براى آنها بگويم به من ايمان نمىآورند (و قبول نمىكنند)، خداوند فرمود: »بر آنان غم مخور« »و بگو سلام بر شما، امّا به زودى خواهند دانست« پس پيامبر فضيلت جانشين خود را بيان كرد، آنگاه نفاق در قلوب مردم افتاد.... و پيوسته پيامبر، فضيلتى از فضايل جانشين خود را براى مردم بيان مىفرمود:.... زمانى كه پيامبر از حجّة الوداع مراجعت كردند، جبرييل نازل شد و گفت: »اى پيامبر آنچه را از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است (به مردم) برسان و اگر (چنين) نكنى رسالت او را انجام ندادهاى، خداوند ترا از (گزند) مردم حفظ مىكند، به درستى كه خداوند قوم كافر را هدايت نمىكند« پس پيامبر مردم را فرا خواند و مردم جمع شدند.... آنگاه فرمود: هر كس من مولاى او هستم اين على مولاى اوست، پس نفاق در قلوب مردم افتاد و گفتند: خداوند چنين چيزى را هرگز بر پيامبر نازل نكرده است و او مىخواهد پسر عمويش را بالا ببرد«.